فسقلی عشق مامان و بابا

تقدیم به علی عزیزم

سلام امروز میخواهم از تو بنویسم ، از تو که 6 سال است تمام زندگیم شدی ، از تو که با تمام وجود دوستت دارم . باز امروز به من آموختی که کم طاقتی و کم حوصلگی صفات خوبی نیست هر چند که من 6 سال است در تو صبر و تحمل را میبینم ولی حیف که هنوز یاد نگرفتم . چند روز پیش در آگهی روزنامه خواندم کنسرت سیمین غانم پنج شنبه 21 اردیبهشت در تالار وحدت ، یه دفعه گفتم وای خیلی دوست دارم برم کنسرت سیمین غانم که البته هیچ عکس العملی از تو ندیدم . خوب زمان به روال عادی خود گذشت داداش مجتبی چند روز پیش اومد خونه ما و دیشب هم آبجی مرضیه رسید . امروز صبح وقتی میخواستم بیام سر کار و داشتم کیفم رو مرتب میکردم دو تا بلیط توی کیفم دیدم اول فکر کردم نکنه اینا ...
20 ارديبهشت 1391

درد و دل های مریم با خودش (3)

بازهم سلام !!!!!!!! امروز بازهم آمدم بنویسم از دل بیقرار خودم ، از آرزو هایی که در این ماه در ذهن پروراندم !!!!!!! بعد از دو ماه که مشغول خانه تکانی بودم و بعد هم فروردین و عید و مسافرت باز اینماه تصمیم گرفتیم به آمدن فلفلی فکر کنیم و آنهم جدی تر از قبل ، البته بدون مصرف دارو ، به دستور دکتر عزیزم اینماه دارو استفاده نکردم ، هر چه میگذرد میل و اشتیاقم برای آمدنت بیشتر از قبل میشود و بیشتر به درگاه خدای بزرگ دعا میکنم . اینماه خیلی دعا کردم خیلی گریه کردم خیلی التماس خدا رو کردم ولی فکر کنم باز هم نیومدی !!!!!!!!شاید مصلحتی باشد که من نمیدانم . خیلی خسته ام واقعا خسته و کلافه ، گاهی به خودم نهیب میزنم که چه شده مگر آسمان به ...
17 ارديبهشت 1391

سال نو مبارک

بهار آمد تا بگوید : حتی اگر نمی شود که همیشه سبز ماند ، ولی می توان دوباره و دوباره و دوباره ، سبز و پر شکوفه و پر از جوانه شد ... سال نو با تمام زیباییهای فصل بهار آمد و امیدوارم نو شدن را از فصل بهار بیاموزیم . عید امسال اولین عیدی بود که با ماشین خودمون به مسافرت رفتیم و مسافرتمون رو از شهرکرد شروع کردیم یعنی 28 اسفند رفتیم پیش بابا و مامان و روز عید داداش مجتبی و خانومش اومدن از روز دوم عید رفتیم یاسوج پیش خانواده علی عزیزم و تا 10 فروردین هم اونجا بودیم و باز برگشتیم شهرکرد و روزهای پایانی تعطیلات رو با داداش جونم و آبجی معصومه دور هم بودیم . تعطیلات خوبی بود و در کنار علی عزیزم و همه فامیل و دوست و آشنا خوش...
16 فروردين 1391

درد و دل های مریم با خودش (2)

سلام سلامی به سرمای این روزهای پایانی زمستان ،امروز بازهم آمدم تا بنویسم و باز هم برای دل خودم ماهی که گذشت ماهی بود با فراز و نشیب زیاد برای من ، امید مجدد برای آمدن نی نی عزیزم ، اینماه داروهای بسیاری رو استفاده کردم پیش دکتر رفتم و از احتمال زیاد باردار شدنم خوشحالم کرد باز هم دارو استفاده کردم انواع آمپول و قرص و شیافت و .... بعد از گذشت یکماه و داشتن تمامی علائم بارداری که دیگر شک داشتم باز هم توهم است یا واقعیت بلاخره چهارشنبه 26 بهمن رفتم ازمایش خون دادم و منفی شد و بازهم ........................... نمیدونم شاید ایندفعه کمتر ناراحت شدم و شاید دیگه به این شرایط عادت کردم قرار شده فعلا این دوماه دارویی استفاده نکنم البته خو...
23 اسفند 1390

انتظار یه آدم بیقرار

سلام و صد تا سلام از طرف یه مامان منتظر اومدم باز هم بنویسم از درد و دل های مادرانه که البته هنوز رنگ و بوی مادری به خود نگرفتن . نی نی  عزیزم  با تمام وجود دوستت دارم و هر چی به انتظارم افزوده میشه میفهمم که بیشتر و بیشتر دوستت دارم ، گل مامان طبق تشخیص خانم دکتر مهربونم شاید تو یکم بیشتر ناز کنی برای اومدنت و منم مطمئن باش نازتو میخرم و منتظر اومدنت میمونم .  
19 دی 1390

سر درگمی مامان

نی نی عزیز و نازم سلام باز هم مریم دل تنگ و بیقرار اومده تا برات بنویسه ، اومدم بهت بگم منتظرم و منتظرم و منتظر . الان شرایط مامان خیلی بده عزیزم ، حالم اصلا خوب نیست دل درد و کمردرد شدید دارم و بیشتر از همه از اینکه هنوز نمیدونم تو با من هستی یا نه کلافه ، میگم اگه این دردها به خاطر وجود تو گل من هستش تحملشون میکنم ولی از اینکه واقعا نمیدونم علت مشکلات این روزام چیه روحیه ام داغونه . امروزم اول محرمه و بدتر دلم گرفته و امیدوارم که تا چند روز دیگه خدا دلم رو شاد کنه و خبر بودن تو رو بفهمم آمین یا رب العالمین . راستی قول داده بودم واسه سلامتیت سوره مزمل رو 40 شب بخونم که این رو هم انجام دادم . عزیزم جات خالی من به همراه بابایی ر...
19 دی 1390

درد و دل های مریم با خودش

سلام عزیزم امروز باز هم اومدم بنویسم ولی نه با احساسات قوی قبلی ، شاید سری قبل با تمام وجود حست میکردم و مینوشتم ولی اینبار با یک تصور نا مفهوم از اینکه آیا روزی خواهی بود یا نه ؟ مینویسم . دیگر از این به بعد برای دل خودم مینویسم زیرا ممکن است تو هیچ گاه نیایی که بخواهی بخوانی آنچه را درد دل یا خاطرات یک مادر مینامند . شاید هم روزی باشی و به این نوشته من بخندی نمیدانم ولی مینویسم از دلتنگی خودم برای خودم و .......... بعد از 5 سال زندگی شیرین با علی نازنین تصمیم گرفتیم با امدن کودکی به زندگیمان شیرینی دوباره ببخشیم  و از شهریور 90 این تصمیم جدی شد من در ماه اول چنان دچار توهم بارداری بودم که تصور میکردم باردار شده ام ، البته دک...
19 دی 1390