درد و دل های مریم با خودش (3)
بازهم سلام !!!!!!!!
امروز بازهم آمدم بنویسم از دل بیقرار خودم ، از آرزو هایی که در این ماه در ذهن پروراندم !!!!!!!
بعد از دو ماه که مشغول خانه تکانی بودم و بعد هم فروردین و عید و مسافرت باز اینماه تصمیم گرفتیم به آمدن فلفلی فکر کنیم و آنهم جدی تر از قبل ، البته بدون مصرف دارو ، به دستور دکتر عزیزم اینماه دارو استفاده نکردم ، هر چه میگذرد میل و اشتیاقم برای آمدنت بیشتر از قبل میشود و بیشتر به درگاه خدای بزرگ دعا میکنم .
اینماه خیلی دعا کردم خیلی گریه کردم خیلی التماس خدا رو کردم ولی فکر کنم باز هم نیومدی !!!!!!!!شاید مصلحتی باشد که من نمیدانم .
خیلی خسته ام واقعا خسته و کلافه ، گاهی به خودم نهیب میزنم که چه شده مگر آسمان به زمین آمده و یا ............. ولی باز راضی نمیشوم و به ناراحتی ام ادامه میدهم !!!!!!!!!!!!!
گاهی حس میکنم دلم برای علی میسوزد که باید بداخلاقی های مرا تحمل کند ! گاهی از خدا میخواهم به خاطر علی نی نی نازم رو بهم بده ولی از ته دل میدانم که بیشتربه خاطر خودم است .
از محیط کارم خسته شدم محیط مزخرفی که فقط و فقط همکارانم بلدند زیر آب هم را بزنند و چشم دیدن این را ندارند که یک زن در بین مردان پیشرفت بیشتری داشته باشد
دوست دارم هر چه زودتر از شر این محیط خلاص شوم و باز هم این بستگی به تو دارد !!!!!!!!!
میبینی که چقدر به آمدنت محتاجم !!!!!!!!! شاید ناراحت شوی از اینکه مادر خودخواهی داری ولی چه کنم دوست دارم بیایی به هزاران دلیل و شاید همه دلایل بالا بهانه باشد!!!!!!
روز وفات حضرت زهرا کلی نذر کردم دعا کردم که اینماه پیشم باشی در رویای خودم حساب کردم که اگر باشی تولدت با خودم در یکماه خواهد بود و این برایم بسی لذت بخش بود ولی باز رویایم را نقش بر آب کردی !!!!!!!!!
علی عزیزم میگوید هستی !!!!!!!! ولی من هیچ حسی در مورد بودنت ندارم !!!!!! اگر بودی حداقل یک نشانه به من نشان میدادی !!!!!!!!
دیدی عزیزم نازنینم خیلی مستاصلم پس دیگر اینقدر منتظرم نذار بیا !!!!!! به خدا خودمم کلافه ام ، خسته ، ناامید ، و .......................
خدایا حرف دلم را بشنو خدا به دل شکسته ام نگاه کن !!!!!!!!!خدا !!!!! خدا !!!!!!!! خدا !!!!!!!