فسقلی عشق مامان و بابا

درد و دل هایم با آرتینم که تنهایم گذاشت

پسر نازنینم کجا رفتی ؟ نگفتی مامان چقدر دلتنگت میشه ؟ نگفتی مریم بیتو چیکار کنه ؟ امروز 4 روزه که دیگه توی شکمم نیستی ؟ هر جای خونه نگاه میکنم یاد خاطرات با تو بودن میفتم یاد روزایی که باهات حرف میزدم صبحا وقتی از خواب پا میشدم اول رو شکمم دست میزاشتم که صدای قلبتو بشنوم . بهت میگفتم صبح به خیر شادمانی الهی برام بمانی ولی حیف...... افسوس و صد افسوس ............. پسرم چه قدر بابایی دوستت داشت وقتی صبح میخواست بره سر کار باید اول من و بعد شکمم رو ببوسه . هر روز میگفت یه مید زندگی کم داشتم که خدا بهم داد چرا رفتی ؟؟؟ چرا ؟؟؟ صبح وقتی خواب بودم ساعت 9 صبح زنگ میزد و بیدارم میکرد و میگفت خانومی پاشو بچه ام گشنه اشه . میگفتم تو از کجا میدونی خ...
10 شهريور 1391

خداحافظ امید زندگیم

آرتینم بی هیچ بهانه ای رفت بدترین روز زندگیم 7/6/91 بود وقتی صبح از خواب بیدار شدم هیچ مشکلی نداشتم ساعت 8 صبح بود و رفتم دستشویی هنوز آماده دستشویی نبودم که حس کردم بادکنکی درونم ترکید و یکدفعه آب ازم خارج شد خیلی ترسیدم با استرس تمام اومدم آماده شدم و با خواهرم خودم رو به بیمارستان رسوندم فقط توی راه خدا خدا میکردم که بچه ام چیزیش نشده باشه وقتی به بیمارستان رسیدم و ماما خواست چک کنه دیگه لخته خون ازم خارج شده بود گفتن کیسه آب پاره شده و دیگه بچه زنده نمیمونه انگار دنیا رو سرم خراب شده بود فشارم 15 بود که گفتن فشار بالا کیسه آب رو ترکونده توی این 5 ماه هیچوقت فشارم بالای 11 نرفته بود . دهانه رحم بسته بود و ماماها گفتن آماده کنین واسه سزا...
8 شهريور 1391

این روزهای من

سلام عزیزم از اینکه چند وقتیه واسط ننوشتم عذر خواهی میکنم واسه همین میخوام توی این مطلب خلاصه اتفاقات گذشته رو واسه ات بنویسم : بعد از اینکه دیگه نرفتم سر کار و خونه نشین شدم ، هنوز سرم شلوغ بود و هر روز مشغول رفتن به اداره کار واسه درست کردن بیمه بیکاری و این پروسه که هنوز هم تمام نشده با کمک و همراهی بابا علی مهربون انجام شد و حالا هم منتظر یکسری از کارها هستم که انجام بشه و بعد باز برم دنبال بقیه کارها ، خلاصه روزها به همین منوال میگذشت و شبها هم با افطاری و فیلم های تلویزیون و ... بابا علی تعطیلات تابستونه داشت و من هم که بیکار تصمیم گرفتیم با اجازه دکتر یه مسافرت بریم که البته با توجه به شرایط من به این نتیجه رسیدیم که بریم...
6 شهريور 1391

تصمیم نهایی

کوچولوی نازنینم سلام امیدوارم حالت خوب باشه باز هم میخوام از این روزهای خودم برات بنویسم ، امید زندگی من بعد از اون جریان سونو گرافی و مشکل دار شدن مامان مریم چند روزی توی خونه موندیم و حال من که بهتر شد رفتیم سر کار ولی عزیزم چشمت روز بد نبینه که باز حال مامان خراب شد ، از اونطرف هم سر کار خیلی اذیتم میکنن واسه مرخصی های استعلاجی و نرفتنم ، که خانم اینجا شرکت خصوصیه و ما نمیتونیم همش به خاطر نیومدن شما ضرر بدیم و ..... مدت زمان کارمم که طولانی بود از ساعت 8 صبح تا 5/5 بعداز ظهر و هیچ جای استراحتی نبود ، خلاصه خیلی اذیت شدم با خودم توی رفتن سر کار یا موندن توی خونه ومراقبتت از تو مردد بودم ، آخه از یکطرف با توجه به هزینه ها و قسط های خو...
3 مرداد 1391

سلامتی نی نی عزیزم

کوچولوی نازنینم سلام امروز که برات مینویسم شما 12 هفته و 4 روزه که در کنار من هستی دکتر برات آزمایش غربالگری مرحله اول رو نوشت که روز 5 شنبه ( یعنی سه روز پیش ) ساعت 8 صبح آزمایشگاه نیلو نوبت گرفتم و به همراه بابایی رفتیم و بعد از دادن آزمایش باید میرفتیم سونو تا نتیجه اونم بیاریم واسه آزمایشگاه تا به همراه هم یه نتیجه کلی از سلامت تو عزیز دلم به ما بدن ، آزمایشگاه سونوگرافی یاسمین توی ونک رو معرفی کرد و ما رفتیم اونجا و چون دکترش نیومده بود تا حدود ساعت 10 منتظر بودیم و من کلی شیرینی و آبمیوه خوردم تا تو رو راحت تر ببینیم وقتی که نوبتمون وشد و رفتیم داخل و خانم دکتر شروع به کار کرد شما پشتت رو کرده بودی و هر چی من سرفه کردم و خان...
25 تير 1391

عکسای بچگی مامان مری

امید زندگیم دوست دارم چند تا از عکس های بچگی خودم رو برات بذارم به عنوان یادگاری ، البته خیلی دلم میخواست از بچگی بابا علی هم عکس داشتم که متاسفانه عکسی ندارم ان شالله اگه پیدا کردم حتما برات میذارم گلم .             اولین عکس عکس مامان مریم و دایی مجتبی هستش ...
13 تير 1391

دیدار مجدد با کوچولوی نازنین خودم

نی نی نازم سلام عزیز دلم ، کوچولوی نازنینم این روزها همدم روز و شبام شدی و تمام لحظات به تو فکر میکنم ، عزیز دلم این روزها مامان مینا و بابا ابراهیم و خاله مرضیه اومدن تا هم به ما سر بزنن و هم مامان مینا مراقب ما باشه و واسمون غذاهای خوشمزه درست میکنه . روز شنبه 10 تیر نوبت دکتر داشتم که با هم رفتیم و چکاب توسط خانم خالصی انجام شد و صدای قلبتو شنیدیم الهی قربونت بشم با اون قد و بالای قشنگ و کوچولوت عزیزم کلی ذوق کردم و قربون صدقت رفتم و بعد هم رفتیم پیش خانم دکتر که از همه چیز راضی بود به جز بالا رفتن وزن مامانی که باهام دعوا کرد و قرار شد مامانی رژیم بگیره که البته مامان مینا الان غذاهای رژیمی خوشمزه واسمون درست میکنه که همه چیزها...
13 تير 1391