فسقلی عشق مامان و بابا

برای لیلا عزیزم

بعد از مدتها اومدم باز بنویسم اما اینبار نیز با غم . لیلا دوست صمیمی و دوست داشتنی که هر چند هنوز ندیدمش ولی همیشه همراه و در کنارم بوده لیلا از من کوچیکتره ولی خدا دلی بهش داده به اندازه دریا ، صبور ، مهربون و دلسوز . چند وقتیه میشناسمش ولی واقعا توی تنهایی و ناراحتی مونس و همدمم بوده . با لیلا توی کلوپ مامانای 91 آشنا شدم و ما شدیم مامانای منتظر لیلا قبل از بارداری من یکبار نی نی اش رو از دست داد و برای بار دوم با هم باردار بودیم ، متاسفانه برای بار دوم  هم قبل از من نی نی اش رو از دست داد که هنوز زمانی از رفتن نی نی دومش نگذشته بود که آرتین من هم رفت و شاید تنها کسی بود که خوب درکم میکرد . هر روز جملاتش بهم آرامش میداد و ...
27 بهمن 1391

امسال دی ماه و ....

همیشه از وقتی بچه بودم عاشق زمستون بودم اونم ماه دی . نمیدونم چرا اینقدر دی رو دوست داشتم به خاطر برف و تعطیلی های مدرسه یا به خاطر اینکه ماه تولدم بودم !!!! هر چی بزرگتر شدم علاقه ام به دی ماه بیشتر میشد . کلاً دختری نبودم که منتظر سورپرایز دیگران باشم که ببینم واسه تولدم چیکار میکنم برعکس خواهر بزرگترم !!! همیشه از اول دی یاد آوری میکردم که هیچوقت کسی 26 دیماه رو فراموش نکنه !!!! بعد از ازدواج هم همینطور بودم هر چند که بزرگتر و عاقلتر شده بودم ولی بلاخره یه جورایی به علی میفهموندم که مهمترین چیز برام روز تولدمه !!! امسال وقتی توی فروردین فهمیدم مادر شدم و نی نی نازنینم توی دیماه به دنیا میاد خیلی خیلی خوشحال شدم و واقعا حس کردم چه...
2 دی 1391

عمربی ارزش ما ......

امروز 100 روز از نبودنت در کنارم میگذره . خیلی زود گذشت ..... عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده . گاهی دست روی شکمم میکشم و جای خالیت رو حس میکنم . وقتی فکرش رو میکنم که باید چند هفته دیگه بدنیا میومدی و من و بابایی رو خوشحال میکردی دلم میگیره و اشکم جاری میشه . اصلا نمیدونم چرا از وقتی رفتی رفیق من این اشکها شده . اشکهایی که سعی میکنم از بقیه پنهانشون کنم و فقط توی تنهایی خودم باهاشون خودم رو راحت کنم ، البته گاهی دیگه اختیارشون از دستم خارج میشه و وقتی توی آغوش بابایی هستم از چشمام جاری میشه و بابایی با حرفهای قشنگش تسکین قلبم میشه . بهم میگه پسرمون الان بهترین جاست و منتظرمون هست تا شفاعتمون کنه و بهم میگه ازت بخوام خواهر یا برادرت رو زود ب...
16 آذر 1391

سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه .......

پسرم نمیدونم الان کجا هستی و چرا تنهام گذاشتی ؟ این روزها بهت خیلی فکر میکنم که چرا بی وفا بود ی؟ چند وقتی بود که علی دوست داشت یه سفر به قائم شهر بریم و دوست قدیمی و هم دانشگاهیو که 15 سالی بود ندیده بود ببینه و این تصمیم این هفته عملی شد و شاید مهمترین بهانه هم عوض شدن حال و هوای من بود . البته در این رفتن تردید داشتم چون هنوز خودم حال روحی خوبی نداشتم که بتونم با یه خانواده جدید روبرو بشم اونم احتمال میدادم که نکنه با هم مچ نباشیم و بهم خوش نگذره ولی دوست هم نداشتم به علی نه بگم پس موافقت کردم و به سمت قائم شهر حرکت کردیم توی راه که خیلی خوش گذشت و این اولین سفر شمال بود که دو نفری میرفتیم (قبل از این حتما همسفرداشتیم ) . وقتی رسیدیم قا...
14 آبان 1391

روزهای مریم بدون آرتین

دوستای گلم سلام بعد از رفتن آرتین عزیزم هر روز کارم گریه و زاری بود تا 10 روز بعد از رفتنش خبردادن که پدر هدیه گلم ( زنداداش عزیزم ) بر اثر ایست قلبی از دنیا رفته ( جمعه 17 شهریور ساعت 8 شب ) ، شوک سنگینی بود مرد نازنینی که هر چی از خوبیش بگم کم گفتم کسی که هر چند سه سال بیشتر نمیشناسمش ولی خیلی رفتنش رو دلم سنگینی کرد . علی عزیزم با تمام وجود گریه میکرد و میگفت واقعا خدا گلچینه ، سریع رفت فرودگاه و برای فردا صبح بلیط هواپیما گرفت و رفتیم ماهشهر . برام سخت بود بخوام با هدیه روبرو شم ولی وقتی رسیدم و زنداداشم رو تو اون حال دیدم ،مامانش که بیهوش بود و ..... خیلی سخت و دردناک بود طوری که غم خودم رو فراموش کردم . و از اینکه حسابی گریه کردم و خ...
17 مهر 1391

این روزهای من

  آموختم که خدا عشق است و عشق تنها خداست آموختم که وقتی ناامید میشوم خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار میکشد دوباره به رحمت او امیدوار شوم . آموختم اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم خدا برایم بهترش را در نظر گرفته آموختم که زندگی دشوار است و لی من از آن سخت ترم ......... این روزها این جمله شده ورد زبونم شاید بتوانم خودم رو آروم کنم این روزها با خودم کلنجار میرم که باید بسازم با زمونه ولی نمیدونم چرا اکثر مواقع اشک امونم نمیده خیلی کمتر گریه میکنم ولی اکثراً بغض گلویم را گرفته گاهی وقتی وسط جمله دیگه نمیتونم حرفم رو ادامه بدم به خاطر بسته شدن گلوم توسط بغض احساس خجالت میکنم با خودم هر روز تصمیمات جدیدم رو ...
17 شهريور 1391