فسقلی عشق مامان و بابا

عمربی ارزش ما ......

1391/9/16 22:16
736 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 100 روز از نبودنت در کنارم میگذره . خیلی زود گذشت .....

عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده . گاهی دست روی شکمم میکشم و جای خالیت رو حس میکنم . وقتی فکرش رو میکنم که باید چند هفته دیگه بدنیا میومدی و من و بابایی رو خوشحال میکردی دلم میگیره و اشکم جاری میشه .

اصلا نمیدونم چرا از وقتی رفتی رفیق من این اشکها شده . اشکهایی که سعی میکنم از بقیه پنهانشون کنم و فقط توی تنهایی خودم باهاشون خودم رو راحت کنم ، البته گاهی دیگه اختیارشون از دستم خارج میشه و وقتی توی آغوش بابایی هستم از چشمام جاری میشه و بابایی با حرفهای قشنگش تسکین قلبم میشه . بهم میگه پسرمون الان بهترین جاست و منتظرمون هست تا شفاعتمون کنه و بهم میگه ازت بخوام خواهر یا برادرت رو زود بفرستی که دل مامان شاد بشه .

همه بهم میگن با اومدن نی نی جدید همه چیز رو فراموش میکنی ، ولی من هیچوقت 5 ماه با تو بودن و لحظات شیرین اولین بارداریمو فراموش نمیکنم . روزهای بی تو خیلی بهم سخت میگذره عزیزم واسه مامانی دعا کن

پ.ن : دوستای گلی که جویای احوالم شدن و از اقدام برای بارداریمجدد پرسیدن ، با توجه به واکنشی که بدنم بعد از زایمان نشون داده و هنوز به حال عادی بر نگشته فعلا دکتر اجازه اقدام مجدد رو نداده چند روز پیش رفتم یه دکتر جدید که عکس رنگی رحم واسم نوشته . به امید خدا . محتاج دعای خیر همتون هستم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

نسیم -مامان آرتین
18 آذر 91 9:20
مریم جون ما که منتظر .ع...... هستیم خودت که خوب تراز من در جریانی
لیلا
18 آذر 91 17:35
عزییییییییییییییییزم امیدوارم زودتر به آرامشی که میخوای برسی . خدا بزرگه . تلاشت رو بکن که بتونی نینی روز بیاری . فراموش نمیشه اما میشه توی خاطرات خوب آینده پنهونش کرد .
آرام
19 آذر 91 23:26
واییییی مریمممم دو هفته دیگه دی ماه میشه و قرار بود من و تو در دی ماه زایمانمون باشه..یادته؟ خیلی غمگینم خیلی زیاد..مریم جونم ایشالا به زودیه زود باردار بشی گلم و غمهات تمام بشه
زهرا
20 آذر 91 15:17
خدا همه رو دوست داره
زهرا
20 آذر 91 15:27
من تنها تو تنها من خسته تو خسته من گریون تو گریون پس کو خدا جون
نشميل
20 آذر 91 18:57
باورت ميشه ديگه به تاريخ فكر نميكنم يعني اصلا در قيد تاريخ نتيستم 4 ماه يادم مياره كه برديا همچين روزي امد و 12 هر ماه تلخترين روز برام ديگه به تاريخ فكر نميكنم ولي گاهي احساس ميكنم دارم خفه ميشم ميفهمم چي ميگي عزيزم تنبلي نكن زودباش ديگه عكس رو بفرست
شیما
20 آذر 91 20:44
مریم عزیزم سلام اسم من شیما یه مادر مثل تو منم بچه امو از دست دادم درست همون روزی که میخواست به دنیا بیاد و من برای تولدش رفتم بیمارستان موقع معاینه دکتر بهم گفت بچه ات ضربان قلب نداره و با یه سنو متوجه شدن بچه ام مرده من تو رو درک میکنم تو 5 ماه باهش بودی من 9 ماه و از موضوع 3 سال میگذره و من الان 3 ماه باردارم ولی پسرمو فراموش نکردم صبور باش این روزهای سخت سپری میشه