فسقلی عشق مامان و بابا

سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه .......

1391/8/14 15:24
810 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم نمیدونم الان کجا هستی و چرا تنهام گذاشتی ؟ این روزها بهت خیلی فکر میکنم که چرا بی وفا بود ی؟

چند وقتی بود که علی دوست داشت یه سفر به قائم شهر بریم و دوست قدیمی و هم دانشگاهیو که 15 سالی بود ندیده بود ببینه و این تصمیم این هفته عملی شد و شاید مهمترین بهانه هم عوض شدن حال و هوای من بود . البته در این رفتن تردید داشتم چون هنوز خودم حال روحی خوبی نداشتم که بتونم با یه خانواده جدید روبرو بشم اونم احتمال میدادم که نکنه با هم مچ نباشیم و بهم خوش نگذره ولی دوست هم نداشتم به علی نه بگم پس موافقت کردم و به سمت قائم شهر حرکت کردیم توی راه که خیلی خوش گذشت و این اولین سفر شمال بود که دو نفری میرفتیم (قبل از این حتما همسفرداشتیم ) . وقتی رسیدیم قائم شهر دوست علی اومد پیشواز و بعد هم رفتن به خونه شون . اول که علی دوستش رو نشناخت وقتی خونشون رفتیم دو تا پسر داشت که یکیش اول دبیرستان بود !!!!!!!!!! خلاصه اولش یکم طول کشید تا یخ همه باز شد ولی خدا رو شکر خانواده خیلی گرم و مهمان نوازی بودن و خیلی بهمون خوش گذشت . من کلی با خانومش دوست شدم اینقدر با هم حرف زدیم که علی موقع برگشت میگفت بابا تو چقدر اطلاعات داری من که دوستم بود و همدیگه رو میشناختیم اینقدر اطلاعات ندارم !!! خلاصه به باغشون رفتیم و کلی بهمون پرتقال و نارنگی دادن . جنگل های مختلف و بازی با بچه ها خیلی با صفا بود . پسر کوچیکه به باباش میگفت خانوم دوستت خیلی باحاله ( آخه خیلی با بچه ها بازی کردم ) و روز شنبه بعد از خوردن صبحانه به سمت تهران حرکت کردیم تو راه هم خیلی نگه داشتیم و خوش گذشت ولی نمیدونم چرا شب که خواستم بخوابم باز دلم گرفت باز اشکام جاری شد و طبق معمول علی باز دلجویی کرد ازم . گفت مگه قرار نشد دیگه گریه نکنی . چیکار کنم دست خودم نیست وقتی یادش میفتم گریه ام میگیره !!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

لیلا
17 آبان 91 11:53
آخی عزیییزم . تو باید به خاطر شوهرتم این کارو نکنی یا تو خلوت خودت چون مردا گناه دارن . من همیه پنهانی گریه میکنم . اما واقعا تموم سعیم رو کردم و موفق شدم که فراموش کنم من لیلایی هستم که دو تا سقط داشتم . هر چچند سری بعدی هم یاد سری قبل رو واهی کرد پس باید خیلی محکم تر بشی عزیزم
نسیم-مامان آرتین
24 آبان 91 8:17
عزیزم رمزو تلگراف کردم
ساناز
24 آبان 91 19:24
دوستم میدونم خیلی خیلی سخته ولی امید دارم که تو بتونی این لحظات رو با صبوری طی کنی و با یک روحیه خیلی عالی منتظر ورود نی نی باشی
الهام
29 آبان 91 1:41
سلام مری جون! می دونم مشکله عزیزم ولی باید اینو پشت سر بذاری چون رسم زندگی همینه. محکم باش انشاالله همه چیز بهتر از گذشته پیش خواهد اومد. من اینو بهت قول میدم چون به خدا اطمینان دارم و به پشت گرمی اون دلم روشته برات. مواظب خودتو دایی باش
نسیم -مامان آرتین
14 آذر 91 10:23
سلام عزیزم، آرتین در مسابقه ی نی نی فشن شرکت کرده کد رای گیریش0060 هستش، راستش اصلا دلم نمیخواست درگیر اینطور رای گیری بشم ولی دوستام اسرار کردن ما هم قبول کردیم هر وبلاگ می تونه دو تا رای بده خوشحال میشم به آرتینی من رای بدین با لینک وبلاگ زیر در قسمت ارسال نظر http://ninimod.niniweblog.com/post24.php