فسقلی عشق مامان و بابا

درد و دل هایم با آرتینم که تنهایم گذاشت

1391/6/10 13:29
773 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازنینم کجا رفتی ؟ نگفتی مامان چقدر دلتنگت میشه ؟ نگفتی مریم بیتو چیکار کنه ؟ امروز 4 روزه که دیگه توی شکمم نیستی ؟ هر جای خونه نگاه میکنم یاد خاطرات با تو بودن میفتم یاد روزایی که باهات حرف میزدم صبحا وقتی از خواب پا میشدم اول رو شکمم دست میزاشتم که صدای قلبتو بشنوم . بهت میگفتم صبح به خیر شادمانی الهی برام بمانی ولی حیف...... افسوس و صد افسوس .............

پسرم چه قدر بابایی دوستت داشت وقتی صبح میخواست بره سر کار باید اول من و بعد شکمم رو ببوسه . هر روز میگفت یه مید زندگی کم داشتم که خدا بهم داد چرا رفتی ؟؟؟ چرا ؟؟؟

صبح وقتی خواب بودم ساعت 9 صبح زنگ میزد و بیدارم میکرد و میگفت خانومی پاشو بچه ام گشنه اشه . میگفتم تو از کجا میدونی خوابش میاد . میگفت پاشو صبحانه ات رو بخور بعد بخواب بچه ام گشنه نمونه .

هر روز از بیرون میومد و واست یا کتاب خریده بود یا بازی فکری میگفت پسر من یه لر متفکره . میگفتم بسه. آخه اینقدر کتاب . میگفت تا جنسیتشو ندونم براش کتاب و بازی فکری میخرم . چقدر بابا علی خوشحال بود از بودنت و من هزار برابر از خوشحالی اون خوشحالتر پس چراااااااا؟؟؟؟؟؟

میدونی اون 6 ماهی که انتظار اومدنت رو کشیدم چقدر برام سخت بود و چه شیرین زمانی که فهمیدم هستی با من و در کنار من

الان چطوری نبودت رو باور کنم . چطوری حس کنم که نیستی . خودت شاهدی برای سلامتیت قرآن رو ختم کردم . هر روز برات آیت الکرسی و .... خوندم پس چرا نموندی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدایا همه میگن حکمتی توش هست حکمتتو شکر ولی ................

دیروز هم دیگه بابا علی اومد تو اتاق و زد زیر گریه گفت خسته شدم از بس تو خودم ریختم دلم برای پسرم تنگ شده . اونم کلی دلتنگته ولیبه خاطر من خم به ابرو نمیاره .

باور میکنی هنوز هیچکس جرات نکرده به مامان بابا علی بگه میگن نمیتونه باور کنه و تحمل کنه !!!

ولی میدونم که بی صبریش بیشتر از من نیست متی که 5 ماه شبانه روزم با تو بود و 6 ماه هم انتظار اومدنت رو کشیدم . کی میدونه من چی میکشم . وقتی یادم میاد خاطات با تو بودن رو بیشتر آتیش میگیرم ........

وقتی یادم میاد با وجودیکه از بچگی از برنامه کودک بدم میومد چطور مینشستم و به عشق تو برنامه کودک میدیدم بدتر دیونه میشم .

امروز خوندم که 13 خرداد اولین صدای قلبت رو شنیدم و چه زود گذشت روزهای زیبای با هم بودن !!!!!!!!!!

کوچولوی نازنینم مطمئنم الان جات پیش خدا خوبه خوبه پس اونجا از خدا هم بخواه که به مامانی یه صبری بده که بپذیره نبودنت رو .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

اسپاترا
10 شهریور 91 19:38
سلام عزیزم بالاخره پیدات کردم.خانمی خیلی ناراحت شدم .منم این تجربه تلخ رو داشتم البته تو ماه دومم سال گذشته .با اینکه تکون خوردنشو حس نمیکردم ولی خیلی بهش وابسته شده بودم .وای به حال توکه پنج ماه باهات بوده و میدونم چقدر اذیت شدی چه از لحاظ جسمی و چه از لحاظ روحی.من تا دو هفته افسرده شده بودم ولی سعی کردم با اتفاقی که واسم پیش آمده کنار بیام با اینکه تو غربت بودم .البته شو شو خیلی کمکم کرد که روحیه ام رو بدست بیارم و الان خدا رو شکر دوباره باردارم و ماه آخر رو دارم سپری میکنم.تنها توصیه ای که بهت میکنم اینه که روحیه ات رو از دست نده و سعی کن بعد از بهبودیت به مسافرت بری یا کاری کنی که حسابی روحیه ات عوض بشه.بعد حتما یه چکاپ کامل پیش دکتر برو مخصوصا واسه فشارت که تنظیم بشه و دوباره اقدام کن .امیدوارم که بارداری بعدیت بدون مشکل باشه و یه نی نی گوگولوی سالم و نازی گیرت بیاد.و اینو بدون این اتفاقی که هم واسه من پیش آمد و الان که واسه تو پیش آمده خیریتی توش بوده و خدای مهربون صلاحمون رو بیشتر از خودمون میدونه.دوست دارم زود خبر دوباره مامان شدنتو بشنوم .به امید آن روز که خیلی هم دور نیست فقط قوی و محکم باش.بووووس.
ترنم
11 شهریور 91 13:00
مریم عزیزم نوشته تو خوندم بغضم گرفت خیلی ناراحتم انشاالله خدا بهت صبر بده
مامان دینا و امیر
15 شهریور 91 17:12
خوبی مریم عزیز دلم............نمی دانی چقدر به فکرتم!


مرسی عزیزم شکر خدا بهترم دلتنگ پسرم هستم لی چاره ای جز ساختن با زمونه نیست