خداحافظ امید زندگیم
آرتینم بی هیچ بهانه ای رفت
بدترین روز زندگیم 7/6/91 بود وقتی صبح از خواب بیدار شدم هیچ مشکلی نداشتم ساعت 8 صبح بود و رفتم دستشویی هنوز آماده دستشویی نبودم که حس کردم بادکنکی درونم ترکید و یکدفعه آب ازم خارج شد خیلی ترسیدم با استرس تمام اومدم آماده شدم و با خواهرم خودم رو به بیمارستان رسوندم فقط توی راه خدا خدا میکردم که بچه ام چیزیش نشده باشه وقتی به بیمارستان رسیدم و ماما خواست چک کنه دیگه لخته خون ازم خارج شده بود گفتن کیسه آب پاره شده و دیگه بچه زنده نمیمونه انگار دنیا رو سرم خراب شده بود فشارم 15 بود که گفتن فشار بالا کیسه آب رو ترکونده توی این 5 ماه هیچوقت فشارم بالای 11 نرفته بود . دهانه رحم بسته بود و ماماها گفتن آماده کنین واسه سزارین اتاق عمل رو آماده کردن ، خون رزرو شد و ...... تا دکتر رسید و صدای قلب آرتینم را شنید . بچه ام تا لحظه دنیا اومدن زنده بود . دکتر خلیل ضیایی دکتر پیر و با تجربه ای بود که گفت تو که داری بچه ات رو از دست میدی چرا شکمتم پاره کنم درد زایمان طبیعی رو بکش تا به دنیا بیاد و بعد بهم آمپول فشار زدن . گفتم دکتر بچه ام که زنده است نگهش دارین . گفت این بچه دیگه کیسه آب نداره و میمیره اگه میخوای خودتم بمیری دست نگه داریم .
درد کشیدم و همش میگفتم خدا این درد رو باید من 4 ماه دیگه میکشیدم چی به سرم اومد . بچه نازنینم بعد از 3 ساعت درد کشیدنم به دنیا اومد ولی عمرش به دنیا نبود . جفتش نیومد و میخواستن بیهوشم کنن که باز دکتر نذاشت و با دست جفت رو بیرون اوردن . هر کار کردم آرتینم رو نشونم ندادن و گفتن فقط باباشمیتونه ببینه و بعدم بفرستیم سردخون . چطوری میتونستم باور کنم وقتی هیچ مشکلی نداشتم وقتی 3 روز پیش رفتم سونو گرافی و همه چیز خوب بود . خدایا یعنی ظرف چند ساعت باید پسرم رو میگرفتی و اینقدر ناراحتم میکردی .
وقتی درد زایمان میکشیدم علی عزیزم ( بزرگترین و بهترین نعمت دنیا که خدا بهم داده ) به ماما میگفت یه چیز بهش بزنین درد نکشه . که ماما گفت ما یه چیز بهش زدیم درد بکشه . بمیرم که رنگ به روت نبود ولی فقط بهم میگفتی مریم خودت رو میخوام خودت سلامت باشی . میدونم تو هم چقدر سختی کشیدی و بیشتر اینکه مجبور بودی مقاومت کنی و من رو دلداری بدی .
یه شب بیمارستان بودم ، توی بخشی که همه مادرا بچه هاشون رو بغل کرده بودن و صدای گریه بدتر داغونم میکرد . همه میخوان دلداری بدن حوصله هیچکس غیر علی رو ندارم فقط دلم میخواد همش علی کنارم باشه سرم روی شونه اش باشه از بسکه این دو روز اشک ریختم دیگه اشکی ندارم میگم خدا چه کوتاهی کردم ...
بابای بیچاره ام وقتی شنیده بود بدون هیچ توقفی حرکت کرده بود و مامانم میگه از شهرکرد تا نطنز گریه میکرد میگفت فقط دخترم چیزیش نشه . مامانم میگه اولین بار توی کل زندگیم دیدم بابات اینجوری گریه میکرد حتی برای فوت مادرشم اینجوری گریه نکرده بود
مرضیه که اگه خونه نبود نمیدونستم چیکار کنم اون رسوندم بیمارستان و همه کارام رو میکرد و فقط اشک میریخت
مامانم که اینقدر فشارش بالا بود که تا رسید بیمارستان کلی حالش بد شد و شبم اونجا بستری شد .
همه داغون شدن ولی خودم داغونتر از همه ام ، الان دیگه همه میخوان نصیحتم کنن ولی حوصله ندارم دلم میخواد با علی تنها باشم تنهای تنها .
این مطلبرو واسه دوستانم که سوال میپرسن و زنگ میزنن و توان جواب دادن ندارم نوشتم که بدونن چی شد آرتینم رفت . و شاید به زودی پاکش کنم
هزارتا اما و اگر توی ذهنمه که داره دیونه ام میکنه
اگر زودتر میفهمیدم و میرفتم دکتر ..... اگر شب قبل فشارم رو گرفته بودم
ولی نهایتا دکتر گفت دلیل اصلی معلوم نیست فشار باشه باید از رحم عکس رنگی گرفته باشه شاید دلیل چیز دیگه ای باشه توکل به خدا
فعلا داغونم نه جسمی روحی ، فکرم خیلی مشغول پسرمه که دکتر گفت بچه خوبی بود که راحت ولت کرد و اذییتت نکرد برام دعا کنید خدا صبرم بده تحمل کنم