فسقلی عشق مامان و بابا

خداحافظ امید زندگیم

1391/6/8 22:29
847 بازدید
اشتراک گذاری

آرتینم بی هیچ بهانه ای رفت

بدترین روز زندگیم 7/6/91 بود وقتی صبح از خواب بیدار شدم هیچ مشکلی نداشتم ساعت 8 صبح بود و رفتم دستشویی هنوز آماده دستشویی نبودم که حس کردم بادکنکی درونم ترکید و یکدفعه آب ازم خارج شد خیلی ترسیدم با استرس تمام اومدم آماده شدم و با خواهرم خودم رو به بیمارستان رسوندم فقط توی راه خدا خدا میکردم که بچه ام چیزیش نشده باشه وقتی به بیمارستان رسیدم و ماما خواست چک کنه دیگه لخته خون ازم خارج شده بود گفتن کیسه آب پاره شده و دیگه بچه زنده نمیمونه انگار دنیا رو سرم خراب شده بود فشارم 15 بود که گفتن فشار بالا کیسه آب رو ترکونده توی این 5 ماه هیچوقت فشارم بالای 11 نرفته بود . دهانه رحم بسته بود و ماماها گفتن آماده کنین واسه سزارین اتاق عمل رو آماده کردن ، خون رزرو شد و ...... تا دکتر رسید و صدای قلب آرتینم را شنید . بچه ام تا لحظه دنیا اومدن زنده بود . دکتر خلیل ضیایی دکتر پیر و با تجربه ای بود که گفت تو که داری بچه ات رو از دست میدی چرا شکمتم پاره کنم درد زایمان طبیعی رو بکش تا به دنیا بیاد و بعد بهم آمپول فشار زدن . گفتم دکتر بچه ام که زنده است نگهش دارین . گفت این بچه دیگه کیسه آب نداره و میمیره اگه میخوای خودتم بمیری دست نگه داریم .

درد کشیدم و همش میگفتم خدا این درد رو باید من 4 ماه دیگه میکشیدم چی به سرم اومد . بچه نازنینم بعد از 3 ساعت درد کشیدنم به دنیا اومد ولی عمرش به دنیا نبود . جفتش نیومد و میخواستن بیهوشم کنن که باز دکتر نذاشت و با دست جفت رو بیرون اوردن . هر کار کردم آرتینم رو نشونم ندادن و گفتن فقط باباشمیتونه ببینه و بعدم بفرستیم سردخون . چطوری میتونستم باور کنم وقتی هیچ مشکلی نداشتم وقتی 3 روز پیش رفتم سونو گرافی و همه چیز خوب بود . خدایا یعنی ظرف چند ساعت باید پسرم رو میگرفتی و اینقدر ناراحتم میکردی .

وقتی درد زایمان میکشیدم علی عزیزم ( بزرگترین و بهترین نعمت دنیا که خدا بهم داده ) به ماما میگفت یه چیز بهش بزنین درد نکشه . که ماما گفت ما یه چیز بهش زدیم درد بکشه . بمیرم که رنگ به روت نبود ولی فقط بهم میگفتی مریم خودت رو میخوام خودت سلامت باشی . میدونم تو هم چقدر سختی کشیدی و بیشتر اینکه مجبور بودی مقاومت کنی و من رو دلداری بدی .

یه شب بیمارستان بودم ، توی بخشی که همه مادرا بچه هاشون رو بغل کرده بودن و صدای گریه بدتر داغونم میکرد . همه میخوان دلداری بدن حوصله هیچکس غیر علی رو ندارم فقط دلم میخواد همش علی کنارم باشه سرم روی شونه اش باشه از بسکه این دو روز اشک ریختم دیگه اشکی ندارم میگم خدا چه کوتاهی کردم ...

بابای بیچاره ام وقتی شنیده بود بدون هیچ توقفی حرکت کرده بود و مامانم میگه از شهرکرد تا نطنز گریه میکرد میگفت فقط دخترم چیزیش نشه . مامانم میگه اولین بار توی کل زندگیم دیدم بابات اینجوری گریه میکرد حتی برای فوت مادرشم اینجوری گریه نکرده بود

مرضیه که اگه خونه نبود نمیدونستم چیکار کنم اون رسوندم بیمارستان و همه کارام رو میکرد و فقط اشک میریخت

مامانم که اینقدر فشارش بالا بود که تا رسید بیمارستان کلی حالش بد شد و شبم اونجا بستری شد .

همه داغون شدن ولی خودم داغونتر از همه ام ، الان دیگه همه میخوان نصیحتم کنن ولی حوصله ندارم دلم میخواد با علی تنها باشم تنهای تنها .

این مطلبرو واسه دوستانم که سوال میپرسن و زنگ میزنن و توان جواب دادن ندارم نوشتم که بدونن چی شد آرتینم رفت . و شاید به زودی پاکش کنم

هزارتا اما و اگر توی ذهنمه که داره دیونه ام میکنه

اگر زودتر میفهمیدم و میرفتم دکتر ..... اگر شب قبل فشارم رو گرفته بودم

ولی نهایتا دکتر گفت دلیل اصلی معلوم نیست فشار باشه باید از رحم عکس رنگی گرفته باشه شاید دلیل چیز دیگه ای باشه توکل به خدا

فعلا داغونم نه جسمی روحی ، فکرم خیلی مشغول پسرمه که دکتر گفت بچه خوبی بود که راحت ولت کرد و اذییتت نکرد برام دعا کنید خدا صبرم بده تحمل کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامانی صبا
8 شهریور 91 23:03
سلام عزیزم.نمیخوام بهت امیدواریه الکی بدم.گریتو بکن غصه هم بخور.ولی یه چیزی یادت نره.حتما تو این کار یه خیری برات بوده.فقط مواظب خودت و زندگیت باش.
مامان دینا و امیر
9 شهریور 91 10:39
مریم جان سلام همون صبح زود که اس ام اس دادی من بیدار بودم............می خواستم بهت زنگ بزنم ولی می دونستم که حالت خوب نیست و می دونستم که دلداری کاری نمی تونه تو این شرایط بمون............تو غم این روزهات بمون تا این روزها برات بگذره................وقتی می گی اما و اگر رو خوب می فهمم این حالت مهم تو از دست دادنهاست که من خوب می فهممش............خوب کردی که نوشتی! هر روز و هر لحظه به یادتم..............و تمام مدتی که شیر می دادم برات دعا کردم که خیلی زود نی نی نازتو بغل کنی.............این روزها تنهابمون که ما دوباره مریم شاد و سرحال خودمونو می خوایم................!
ساناز
9 شهریور 91 17:04
مریم جوون ما رو هم تو غمت شریک بدون، اگر این مدت هم با اس ام اس هام اذیتت کردم و باعث ناراحتیت شدم واقعا" معذرت میخوام. دوستم امیدوارم این روزهای بینهایت سخت رو بتونی در کنار همسر مهربونت پشت سر بگذاری
فرگل
11 شهریور 91 15:25
دلم سوخت خیلی سوخت واقعا نمی دونم چی بگم به پهنای صورتم اشک ریختم نمی دونم چی بگم امیدوارم که زودتر به زندگی طبیعی برگردی خیلی سخته یعنی وحشتناکه ولی تحمل کن به خاطر همسرت و مامان بابات خانمی کن و تحمل کن ولی توی خودت نریز امیدوارم خدا برات بهترین ها روبخواد
زینب (‌ مامان امیر عباس)‌
17 شهریور 91 1:32
سلام . تا مدتها ژیش وقتی میشنیدم یکه حامله است و تو شکمش بچش سقط شده یا بعد به دنیا اومدن مرده و اونا نارحتن درک نمیکردم ، به مامانم میگفتم چه بی عقلن خوب اونا که ندیدنش حسش نکردن ژس اونیکه بعد سالها با یه تصادف یا مریضی یا ... بچش میمیره باید چیکار کنه ؟؟؟ اما حالا که 8 ماهه خدا یه موجود ناز که ثمره عشقمه رو تو دلم گذاشته از اون روز اول اگه یه روز حسش نمیکردم عین دیوونه ها بودم و هستم حالا درک میکنم به دیدن و ندیدن نیست مادر شدن یه حس وقتی میگن یه مادری حتی اگه هنوز کودک درونت به اندازه یه نخود باشه برات عزیزه و یه دنیاست این و وقتی بیشتر درک کردم که جمعه حالم بد شد و بیمارستان بستری شدم وقتی گفتن احتمال داره تو 32 هفته بچت به دنیا بیاد ، احتمال داره زنده نمونه ................ میدونم برات سخته ، نمیتونم دلداریت بدم ،‌اما آرزو میکنم که خدا به همین زودی زودی یه موجود نازنین دیگه ای بهت بده و اون و سالم و صحیح تو آغوشت بذاره انشالله
مامان رها
14 آبان 91 15:52
سلام خوندم مطالبت رو اما نمی دونم بنویسم یا ننویسم فقط دست و دلم برای نوشتن نمی ره خیلی دلم شکست وقتی نوشته ات را خوندم شاید کاشکی هیچ وقت سایتت رو نمی دیدم و شاید هم خوب شد که دیدم نمی دونم ببخشید از درونم داغونم با خوندن مطلبت خدا ایشالله خیلی بهت صبر بده عزیزم کاملا درمت می کنم که چی کشیدی قربونت برم همه مصلحت و حکمت خداست و توش شکی نکن ایشالله به جد رها سادات قسم مس دم که به زودی زود یه نی نی خوشگل و مشکل شایدم دو تا بهت بده که جای خالیش رو فراموش کنی به هر حال از آشنایی با تو خیلی خوشبختم عزیز دلم راستی به رها نیت کنی حتما برا آورده می شه بیا و پیش ما و از رها سادات من عیدیت رو بگیر عزیزم
زهرا
2 دی 91 15:21
قربونت برم مریم جون من هم برام این اتفاق 13/6 افتاد پسرهای مندیک هفته زیر دستگاه زنده بودن و من فقط میتونستم بهشون نگاه کنم من سزارین هم شدم خاک تو سر این دکترهای خل
مامان آرمان
23 تیر 92 12:37
خیلی گریه کردم عزیزم.اما ناراحت نباش خدا ایشاله یه نی نی دیگه تو دلت میزاره.حتما قسمت نبود و اینو خدا بهتر میدونه که چی به صلاحت بود .مطمئن باش و به کار خدا شک نکنو راضی باش گلم. بوس