تصمیم نهایی
کوچولوی نازنینم سلام امیدوارم حالت خوب باشه باز هم میخوام از این روزهای خودم برات بنویسم ،
امید زندگی من بعد از اون جریان سونو گرافی و مشکل دار شدن مامان مریم چند روزی توی خونه موندیم و حال من که بهتر شد رفتیم سر کار ولی عزیزم چشمت روز بد نبینه که باز حال مامان خراب شد ، از اونطرف هم سر کار خیلی اذیتم میکنن واسه مرخصی های استعلاجی و نرفتنم ، که خانم اینجا شرکت خصوصیه و ما نمیتونیم همش به خاطر نیومدن شما ضرر بدیم و ..... مدت زمان کارمم که طولانی بود از ساعت 8 صبح تا 5/5 بعداز ظهر و هیچ جای استراحتی نبود ، خلاصه خیلی اذیت شدم با خودم توی رفتن سر کار یا موندن توی خونه ومراقبتت از تو مردد بودم ، آخه از یکطرف با توجه به هزینه ها و قسط های خونه مجبور بودم برم ، از طرفی دیگه دکتر همش میگفت واسه سلامتی تو فقط و فقط باید استراحت کنم خودمم توی دو راهی بودم که باز روز بعد وقتی حالم سر کار بد شد خیلی فکر کردم و گفتم مهمترین چیز برام سلامتی تو عزیز دلم هست زنگ زدم و با بابا علی مشورت کردم که چیکار کنم نمیتونم بیام سر کار اذیت میشم و ... خلاصه بابا مهربون که بیچاره حرفی نداشت و از پیشنهاد من استقبال کرد و تصمیم گرفتم قید مرخصی زایمان رو بزنم ، رفتم با مدیرمون صحبت کردم و اونا هم البته بعد از یکم اذیت کردن موافقت کردن و روز شنبه 31 تیر ماه آخرین روز کاری من بود و پس از تحویل کارهام و جلسه خداحافظی با همکارام ساعت 6 از شرکت خارج شدم و بعد از اون رسماً یک مادر خانه دار شدم ، شاید شخصیتم طوری نباشه که آدم خونه نشینی باشم و این فکر بیشتر از همه چیز آزارم میده ولی مهمترین چیز برای من الان تو هستی و سلامت تو .
خلاصه الان سه روز هست با هم توی خونه میخوریم و میخوابیم و خدا رو شکر حالمم خوبه ، این روزها بابا علی و خاله مرضیه روزه میگیرند ولی من و تو مشغول خوردن هستیم عزیزم ،ان شالله نماز روزه همه قبول باشه و خدا هر دو شون رو حفظ کنه که نمیذارن آب تو دل ما تکون بخوره .
خدایا به خاطر تمام لطف و بزرگواریت شکر امیدوارم بتونم از این نعمت بزرگی که بهم دادی به خوبی مراقبت کنم آمین