سر درگمی مامان
نی نی عزیز و نازم سلام
باز هم مریم دل تنگ و بیقرار اومده تا برات بنویسه ، اومدم بهت بگم منتظرم و منتظرم و منتظر .
الان شرایط مامان خیلی بده عزیزم ، حالم اصلا خوب نیست دل درد و کمردرد شدید دارم و بیشتر از همه از اینکه هنوز نمیدونم تو با من هستی یا نه کلافه ، میگم اگه این دردها به خاطر وجود تو گل من هستش تحملشون میکنم ولی از اینکه واقعا نمیدونم علت مشکلات این روزام چیه روحیه ام داغونه . امروزم اول محرمه و بدتر دلم گرفته و امیدوارم که تا چند روز دیگه خدا دلم رو شاد کنه و خبر بودن تو رو بفهمم آمین یا رب العالمین . راستی قول داده بودم واسه سلامتیت سوره مزمل رو 40 شب بخونم که این رو هم انجام دادم .
عزیزم جات خالی من به همراه بابایی رفتیم مشهد و پدر بزرگ و مادر و عمه زهره هم اومدن و اونجا خیلی خوش گذشت و واست کلی دعا کردم و یه روز با بابایی رفتیم و واست یه ست لباس نوزادی خریدیم و بردیم حرم متبرک کردم تا وقتی عزیز دلم به دنیا اومدی تنت کنم . بعد هم خانواده بابایی همراه ما اومدن تهران و چند روزی مهمون ما بودن و بعد هم رفتن . بعد از اونم دایی مجتبی عزیز اومد و خریدای مغازه اش رو کرد و اونم چند روزی اینجا بود و رفت . چند روز بعد از اونم خاله مرضیه واسه جراحی دندونش اومد و رفت و خلاصه ما توی این چند وقت حسابی مشغول بودیم