فسقلی عشق مامان و بابا

سلامتی نی نی عزیزم

کوچولوی نازنینم سلام امروز که برات مینویسم شما 12 هفته و 4 روزه که در کنار من هستی دکتر برات آزمایش غربالگری مرحله اول رو نوشت که روز 5 شنبه ( یعنی سه روز پیش ) ساعت 8 صبح آزمایشگاه نیلو نوبت گرفتم و به همراه بابایی رفتیم و بعد از دادن آزمایش باید میرفتیم سونو تا نتیجه اونم بیاریم واسه آزمایشگاه تا به همراه هم یه نتیجه کلی از سلامت تو عزیز دلم به ما بدن ، آزمایشگاه سونوگرافی یاسمین توی ونک رو معرفی کرد و ما رفتیم اونجا و چون دکترش نیومده بود تا حدود ساعت 10 منتظر بودیم و من کلی شیرینی و آبمیوه خوردم تا تو رو راحت تر ببینیم وقتی که نوبتمون وشد و رفتیم داخل و خانم دکتر شروع به کار کرد شما پشتت رو کرده بودی و هر چی من سرفه کردم و خان...
25 تير 1391

عکسای بچگی مامان مری

امید زندگیم دوست دارم چند تا از عکس های بچگی خودم رو برات بذارم به عنوان یادگاری ، البته خیلی دلم میخواست از بچگی بابا علی هم عکس داشتم که متاسفانه عکسی ندارم ان شالله اگه پیدا کردم حتما برات میذارم گلم .             اولین عکس عکس مامان مریم و دایی مجتبی هستش ...
13 تير 1391

دیدار مجدد با کوچولوی نازنین خودم

نی نی نازم سلام عزیز دلم ، کوچولوی نازنینم این روزها همدم روز و شبام شدی و تمام لحظات به تو فکر میکنم ، عزیز دلم این روزها مامان مینا و بابا ابراهیم و خاله مرضیه اومدن تا هم به ما سر بزنن و هم مامان مینا مراقب ما باشه و واسمون غذاهای خوشمزه درست میکنه . روز شنبه 10 تیر نوبت دکتر داشتم که با هم رفتیم و چکاب توسط خانم خالصی انجام شد و صدای قلبتو شنیدیم الهی قربونت بشم با اون قد و بالای قشنگ و کوچولوت عزیزم کلی ذوق کردم و قربون صدقت رفتم و بعد هم رفتیم پیش خانم دکتر که از همه چیز راضی بود به جز بالا رفتن وزن مامانی که باهام دعوا کرد و قرار شد مامانی رژیم بگیره که البته مامان مینا الان غذاهای رژیمی خوشمزه واسمون درست میکنه که همه چیزها...
13 تير 1391

اوضاع و احوال این روزهای ما

جیگر طلا مامانی سلام الهی من فدات شم که هنوز اندازه یه عدس بیشتر نیستی ، ولی به اندازه تمام دنیا دوستت دارم باهات مانوس شدم و تمام شب و روز فکرم رو مشغول کردی ، این روزها من و تو در کنار هم و باهم هستیم باهم میریم سرکار بر میگردیم یکم کار خونه انجام میدیم یکم استراحت و تلویزیون و ......... خدا رو شکر معلومه بچه خوب و آرومی هستی و مامانی رو اذیت نمیکنی ، نه ویار دارم نه به چیزی علاقه دارم و نه از چیزی بدم میاد !!!! این روزها به خاطر با هم بودنمون بیشتر واسه بابایی ناز میکنم و اونم طبق معمول بیشتر و بیشتر تر نازم رو میخره !! هر چند بابا علی مهربون همیشه در حال تمیز کاری و پخت و پز و ... ولی چه کنیم که این مامان مریم یکمی وسواس...
22 خرداد 1391

زیباترین لحظه دیدار

توی هفته گذشته به خاطر استراحت مطلق بودن من چند روزی رو توی خونه باهم خوردیم و خوابیدیم ، شاید این اولین تعطیلی طولانی من بود که توی خونه میگذشت ( چون قبلا تا یه تعطیلی کوچیک پیدا میکردیم با بابایی میرفتیم مسافرت ). خلاصه قرار بود تا آخر هفته در کنار هم توی خونه باشیم ولی دیگه مشکل مامان حل شد و روز سه شنبه و چهارشنبه به همراه هم رفتیم سرکار و چون پنج شنبه تعطیل بود و همچنین ییکشنبه و دوشنبه هفته بعد شرکت شنبه رو هم تعطیل کرد و باز هم قرار شد با هم توی خونه بخور و بخواب راه بندازیم خلاصه توی خونه استراحت کردیم البته اینو بگم یه کوچولو دلم گرفته بود چون هر سال قسمت میشد این تعطیلات خرداد رو میرفتیم مشهد پابوس امام رضا و امسال به خاطر ش...
14 خرداد 1391

اولین دیدار با کوچولوی نازنینم

سلام سلام صد تا سلام به کوچولوی خودم طبق قرارمون با خانم دکتر من باید 8 خرداد به مطب ایشون میرفتم برای اولین سونو و دیدار با تو امید زندگیم ، ولی فکر کنم تو هم دوست داشتی منو زودتر از نگرانی در بیاری واسه همین روز جمعه یکمی منو اذیت کردی و من مجبور شدم به خانم دکتر زنگ بزنم و ایشون گفتند باید استراحت کنی کامل و حتما فردا بیا ببینمت ما هم جمعه و شنبه رو کامل توی خونه خوابیدیم و نرفتم سر کار و شنبه ساعت 6 عصر نوبت دکتر گرفتم ، بابا علی از سر کار اومد خونه و من آماده شدم به آزمایشگاه هم زنگ زدم گفت جواب آزمایش آماده است با کلی استرس از خونه زدیم بیرون ( البته طبق معمول من استرس داشتم و بابا علی ریلکس  ) اول رفتیم جواب آزمایش رو ...
7 خرداد 1391

فلفل بابائی

سلام فلفل بابائی     تو امید زندگی مائی        بابائی نمیدونی چقدر خوشحالم که الان تو دل مامانی هستی ، با اومدنت چراغ خونمونو روشن کردی،فلفلی خدا رو شکر میکنم و ازش میخوام همیشه مواظبت باشه آخه خدا خیلی مهربونه البته تو بهتر میدونی چون الان پیش اونی ، هر چی بزرگتر بشی بزرگی خدا را بیشتر درک میکنی، من هرچی خواستم بهم داده، بهترین نعمتی هم که بهم داده مامانی مریمه، که شده زندگیه من، عشق من، بهش میگم تو نفسمی هوا رو میخام چکار؟ خیلی مهربونه که باز هم تو بهتر میدونی چون الان تو دل مهربون اونی .   هر وقت مامانی مریم میگفت به نظرت...
3 خرداد 1391

خاطرات زیبای با تو بودن

امید زندگی ام سلام عزیزم از اینکه احساس میکنم در بطنم قرار داری و لطف خداوند شامل حالمون شده بسیار خوشحالم و خدا رو شکر میکنم . فردای روزی که جواب آزمایشم روگرفتم رفتم پیش خانم دکتر وقتی نوبتم شد و خانم دکتر حساب کرد که کوچولوی نازنین من 5 هفته و 3 روز داره خیلی خوشحال شد و به من تبریک گفت و بعد هم به من یادآور شد که فقط خواست خدا مهمه چون ماههای پیش با دارو باردار نشده بودم ولی اینماه بدون دارو خدا تو رو به من داد منتظر بودم خانم دکتر بگه واسه سونو آماده شو که گفت نی نی شما خیلی کوچیکه و با سونو الان نه تنها دیده نمیشه بلکه ممکنه آسیبی هم بهش زده بشه و برای دو هفته دیگه بیا که همه چیز مشخص باشه خیلی ناراحت شدم که نفهمیدم در چه وضع...
2 خرداد 1391

بارقه امید

سلام از امروز میخواهم برای تو بنویسم برای تو نازنینی که در بطن وجودم جای گرفتی برای تو که قرار است امید زندگیم باشی . صدای خنده خدا را میشنوی ؟ دعاهایت را شنیده و به آنچه محال میپنداری میخندد . چند روز است که حالتهایم تغییر کرده اما همش فکر میکردم بازم توهمه بازم خیاله ، تا اینکه 4 شنبه بعدازظهر یعنی 20 اردیبهشت رفتم آزمایش خون دادم و بعد علی عزیزم ساعت 7 بعداز ظهررفت و جوابشو گرفت خیلی استرس داشتم ولی خیلی خودمو کنترل کردم بهش زنگ نزنم تا بیاد خونه وقتی رسید دیدم جواب آزمایش توی دستشه و اشک توی چشماش گفتم عزیزم چی شد ؟ گفت فکر میکنم مامان شدی ولی هنوز 100% معلوم نیست ، گفتم یعنی چی ؟ گفت بتا 50 هستش و دکتر آزمایشگاه گفته باید...
25 ارديبهشت 1391